معضلی به نام کدکنی:

هله، هش دار که در شهر دو سه طرارند

که  به تدبیر ،  کُلَه از سر  ِ مَه  بردارند!

دراین روزن به بخش هایی از کتاب گزیده‌ی غزلیات شمس به کوشش شفیعی کدکنی خواهیم پرداخت و گوشه‌هایی از یادداشت‌های پراکنده را بازنویسی‌خواهیم کرد. در تحریر زیر بخش‌های قرمز رنگ نقل مستقیم از متن کتاب  و پاورقی‌هاست و نظر ما به رنگ سفید تحریر شده است.

غزل ۲۶۰

من اگر دست زنانم  نه من از دست ِ زنانم

یعنی من اگر چه دست می‌زنم (کف می‌زنم)  از جنس زنها  نیستم. (صفحه۳۱۲)

-----------------------

معلوم شده از نظر مولانا  کف‌زدن  کار ِ جنس زنان   بوده و مردها فقط کف  می‌کرده‌اند! 

اما  این مورد هم صرفا نظر تحمیلی ِ محقق است و اینجا به هیچ وجه صحبت بر سر ِ جنس زنها و

خصومت با آنان نیست ضمن این‌که در ادامه غزل کار این جنس بیخ پیدا می‌‌کند و معلوم می‌شود زنان نه تنها کف‌زنان و شادی‌کنان‌اند بلکه پی ِ زَمر(موسیقی!) و قمار و خمر و عقار(شراب!)  و خمیر و خمارند و با این حساب و آن تعریف در مصرع هفت ، این جنس  ِ زنانه به چیزهای دیگری متهم می‌شود:

خِرَد ِ پوره‌ی ِ آدم چه خبردارد ازین دم؟

خرد ِ ناقص و ناچیز ِ آدم  ( مثل خرد ِ ناقص ِ این  زنها !)  چه خبر دارد از این دم!

اما آیا مولانا با کف زدن مخالف بوده است؟

آیا با موسیقی و خمار و عقار میانه‌ای نداشته است؟ آیا این صدای شاعر نیست که می‌خواند:

کاش دهندم بهشت عاریت‌ام زاهدا

تا به گرو  کردمی  وجه ِ خرابات را!

به  مطلع غزل بازگردیم:

من اگر دست  زنان‌ام نه من از  دستزنان‌ام

دست‌زنان ِ نخست به معنای طربناکی‌ست

دست‌زنان ِ دوم  به معنای ِ تسخرزنان و بی‌دردان  مثال بیت زیر:

بنگر کاین دشمنان دست‌زنان گشته‌اند

چونگ در این خشم و جنگ ، پای ِ خود افشرده‌ای

و معنای مطلع غزل ۲۶۰ گزیده‌ی شمس  چنین بوده است:

اگر من در طرب‌ام نوع شادی‌ام با این جماعت ِ بی‌درد و ریشخندکن فرق می‌کند.

 

 غزل ۲۵۲

 

عشق دیوانه‌ست و ما دیوانه‌ی ِ دیوانه‌ایم

نفس اماره‌ست و ما اماره‌ی ِ اماره‌ایم

اماره‌ی اماره‌ایم یعنی  حاکم بر نفس اماره‌ایم. (صفحه ۳۰۴)

--------------------------------------------------

بر اساس ِ  تفسیر فوق باید دیوانه‌ی ِ دیوانه‌ایم (  حاکم بر دیوانه‌ایم )معنا دهد و چون عشق دیوانه‌است ما حاکم بر عشق می‌شویم ! تفسیر غلط است  چون راه مولانا غرقه‌ی عشق شدن است نه حاکم و آقابالاسر ِ عشق شدن و بر عشق فرمان راندن . به همین دلیل اماره‌ی اماره‌ایم به معنای حاکم بر نفس اماره‌ایم نیست این تفسیر و تفاسیر کدکنی از این دست، مدام در حال ِ آشتی‌دادن مولانا با اندیشه‌ی اسلامی است. در این اندیشه بر نفس اماره باید چیره شد و از شراب و زنان پرهیز کرد. نه ! مولانا چنین نمی‌اندیشد و آنان که دیوان کبیر را با انبر می‌گرفتند که دستشان آلوده نشود در این مورد به هیچ وجه  اشتباه نکرده‌اند!  اماره‌ی ِ اماره‌ایم  چون دیوانه‌ی دیوانه‌ام اصلا  نیازی به تفسیر ندارد. کدکنی همانطور که گفتیم در صدد مرمت ِ پل‌های شکسته است و در این مرمت و ترمیم از خراب کردن اثر دیگران چشم نمی‌پوشد. نگاه کنید به غزل ۲۴۹  بیت هشتم:

 

غزل ۲۴۹

 

یکی دم دست را از روی برگیر

که در دنیا بهشت و حور خواهم

 

------------------------------------------------

معنی این معوج گویی چیست؟  مگر حوری قاب‌دستمال روی سرش گذاشته که آن را برگیرد؟

صحیح بیت فوق چنین است:

یکی روبست را از روی برگیر (روبست= حجاب)

که در دنیا ،  بهشت و حور خواهم

حجاب را از روی برگیر چون من در این دنیا بهشت و حوری می‌خواهم نه آن دنیا!

گویند فردوس ِ برین خواهد بود

آنجا می ِ ناب و حور ِ عین خواهد بود

پس جامی و معشوق به کف می‌‌داریم

چون عاقبت ِ کار همین خواهد بود

دستی نیز جامی و معشوق را در رباعی به ماهی و معشوق تبدیل کرده گویی در بهشت وعده‌ی ماهیتابه داده شده!

کدکنی هم میراث فروزانفر را در پاکسازی دیوان کبیر ادامه داده و کوشش‌اش آشتی دین و دیوان است تا چنان که می‌اندیشد گسسته‌گی میان نسل‌ها را پر کند در حالیکه بدین وسیله شکاف نسل‌ها را باعث شده است.

 

در نسخ چاپی موجود حساسیت مصححان بخصوص فروزانفر به رعایت حجاب و سربنده توسط مولوی برخی تغییرات مصلحتی به بار آورده است!  مثلا در غزل ۱۵۴ می‌خوانیم:

 

تو اگر اوصاف خواهی ، هست فردوس ِ برین

از صفا و نور سر  بنده­ی کمین تبریز را

 

که در اصل چنین بوده:

 

تو اگر اوصاف خواهی ، هست فردوس برین

از صفا و نور  سربنده  فکن تبریز را

 

گویا با متعصبی رودررو هستی که بیحجابی بهشت را هم پشت گوش میاندازد!

 

 

غزل ۲۴۴

چو آب آهسته زیر کَه درآیم

به نا  گه خرمن ِ کَه در  رُبایم

---------------------------------------

مولانا با این اعراب گذاری  دستی دستی خودش را حقه باز و آب زیر ِ کاه خطاب کرده!  این مایه ی خرابی ِ صد سرای که در ادامه غزل چو خورشید شور ِ برآمدن دارد و بی صبر ِ رستخیز ِ پیش رس است چگونه می‌تواند آب‌زیر ِ کاه باشد؟ دست ِ کم می‌تواند چون چشمه‌ای باشد:

 

چو آب آهسته زیر ِ کُه درآیم

 اما گویا بطور کلی مصحح با کَه ( کاه) و کُه (کوه) اشکال دارد زیرا در بیت  ششم ِ همین غزل اشتباه را تکرار کرده است:

مگو کُه را اگر آرد صدایی

که ،، ای کُه ، نامدی، گفتی که آیم!،،

---------------------------------------

از اول ِ غزل صحبت از اشک شاعر است و سیلاب . آتش و اشتیاق ِاو  و اصلا شاعر خودش را کوه خطاب نمی‌کند بلکه در سراسر دیوان کبیر خودش را کاهی رقصنده در نفس ِ عشق دانسته است:

مولانا شمس را مخاطب قرار داده و می‌گوید:

مگو کاه را اگر فریاد می‌کند که ( گفتی می‌آیم ای کوه اما نامدی)

مگو کَه را اگر آرد صدایی 

که :  ای کُه ، نامدی، گفتی که آیم!

کدکنی در سراسر گزیده‌ی شمس تبریزی هر غزلی را بگونه‌ای به آیه‌ای قرآنی مربوط می کند تا بدین وسیله ناقد احتمالی  ِخویش را به ستیزه با کتاب مقدس معرفی کرده باشد اما ارتباط سست و غیرقابل قیاس  میان برخی  غزل‌ها  و آیه‌ها  احتمالا مورد اعتراض برخی قرآن پژوهان نیز واقع خواهد شد زیرا منطقی نیست همه‌جا مولانا را شاعری مخالف طرب و افیون و زن و باده‌گساری و افراط  بدانیم!

کیست که بنمایدم راه خرابات را

تا بدهم مزد ِ او ، حاصل ِ طاعات را

لذت ساقی­دمی ، ذوق ِ خرابات عشق

کاشکی از دل بَرَد ، جمله­ی طامات را

کاش دهندم بهشت عاریتم زاهدا

تا به گرو کردمی  وجه ِ خرابات را

زهد و عبادت بسی بوده مرا لیک من

تا ببرم زیر خاک بهر مباهات را؟

------

نی‌ام از اهل ِ سجاده به لطف ِ خوردن ِ باده

که تا گُردم ز ِ سر بیرون کنم آبادویران را

------

هم سنگ دانستن  اشعار ِ چنین شاعری با آیات قرآنی همزمان  نوعی بی‌اعتبار کردن آیات نیست؟

 

 

ادامه دارد...