تصحیح غزل اول

 

ای رستخیز ِ ناگهان ای ....

این غزل اولین غزل دیوان کبیر نیست. بر اساس فهرست الفیایی هم

این غزل نمی‌تواند نخستین  غزل دیوان کبیر باشد. خواننده هم تصور نمی‌کند نخستین غزل دیوان بدین مفهوم است که از نظر زمانی پیش از سایر غزلها سروده شده است. 

خسته شدن مولانا از قافیه نمی‌تواند در غزل  ۳۸  اتفاق افتاده باشد.

جای منطقی این غزل بعد از ۳۰۰۰ غزل است اما ترتیب الفبایی غزل را در مرحله ۳۸ قرار داده است. ترتیب بر اساس قوافی نابسامانی‌های دیگری در اثر بوجود آورده مثل غیب شدن برخی غزلها و ... که بعدا بدان‌ها خواهیم پرداخت.  این غزل اول هم غزل اول دیوان نیست.

در تارو پود همین غزل ۱ در نسخه چاپی کنونی  بیش از ۳۰  غلط یافته‌ایم و خواننده با مقایسه تصحیح ما با نسخه چاپی این تفاوت را  شخصا پیگیری خواهد کرد همین قدر اشاره شود که غزل فوق به داستان بردار شدن منصور حلاج  نزدیکی بیشتری پیدا کرده است هر چند به نظر ما دو بیت نارنجی رنگ به کل داستان بی‌ارتباط است اما مقطع غزل کلام  ِ بردارشونده  است :

 

 

تصحیح ِ سیروس شاملو بر اساس ده نسخه خطی:

 

 

 

غزل‌ شماره‌ی‌ ۱

 

ای رستخیز ِناگها ، وَی  رَحمت‌ ِ بی‌منتها    

ای آتش  ِ افروخته‌ ، در بیشه­ی  ِ اندیشه­ها

امروز، خندان‌ آمدی‌، مفتاح  ِ زندان‌ آمدی

بَر مستمندان‌ آمدی ، چون‌ بخشش‌ و فضل‌ ِ علا      

خورشید را آجب تویی ، وُمّید را واجب‌ تویی  

مطلب‌ تویی‌ طالب‌ تویی  ‌، هم‌ منتها ، هم‌ مبتدا

از سینه‌ها برخاستی ‌، اندیشه‌ها آراستی

از خویش‌ حاجت‌ خاستی  ‌، هم‌ خویشتن‌ كردی‌ روا

ای‌ روح‌بخش  ِ بی‌بَدَل‌ ، وَی لذت‌ ِ علم‌ و عمل‌

باقی‌ بهانه­ست  و دَغَل ، كین‌ علت‌ آمد وآن‌ دوا

ما زآن‌ دَغَل‌ْ كژبین‌ شده‌ ، با  بی‌گُنَه‌ْ در کین شده

گه‌ مست‌ حورالعین‌‌ها ، گه‌ مست‌ ِ نان‌وشوربا

این‌ سُكر بین‌ ، هِل‌ عقل‌ را وین‌ نَقل‌ بین‌ ، هِل‌ نَقل‌ را

كز بهر نان‌ و نقل ِ ما چندان نشاید ماجرا

 

تدبیر ْ،  صد رنگ‌ افكنی‌، بَر روُم‌  و بَر زنگ‌ افكنی

وَندَر میان‌ ، جنگ‌افكنی‌ ،  فی‌ اِصطِناع ٍٍ لایُری    

می‌مال‌ پنهان‌ گوش‌ ِ جان‌ ،  وانِه‌  بهانه‌ بر كَسان‌

جان‌، رَبِِِّّخَلصنی‌زنان ،  وَلَّه‌ كه‌ لاغست‌ ای‌ دغا

 

 

-   خامش‌! كه‌ بس‌ مستعجلم ، رفتم‌ سوی‌ دار و ‌عَلَم

         كاغذ بِدَر! بشكن‌ قلم‌!  ساقی‌ در آمد: الصلا!

 

 

 

 

 

 

چند یادداشت مربوط به غزل فوق:

 

- می گوئیم صد چندان یا دو چندان اما هرگز دو چندین و نه چندین نیامده­است ضمن اینکه نان و نُقل همان ظواهر است و نَقل ِ اول بمعنی تَراگَشت و انتقال و خلسه است که در لاتین برابر trance می­باشد. نَقل آمد عقل او آواره شد و این زمان بی­خودی ِابایزید بسطامی­ست. در ادامه غزل هم وقتی شاعر بر مناره الصلا می گوید و همه را به نوشیدن شراب ساقی دعوت می کند و بارعام می دهد این بیمقداری ِ نان و نُقل ِ ما نمودار می شود.

وَی= و + ای     

 وِی= او

نقل= افسانه بافی

نقل= انتقال

حاجت خاستن= نیاز دادن و نیاز برخیزاندن

بیشه اندیشه ها= تاریکی ِ جهل

آجب = برآورنده  

[1] - به مناره رفتن بهر فرآخوان جمعی­ست به زمانه­ای که دیگر از واژگان و اوراد کاری ساخته نیست در خاتمه­ی این غزل گویی خود شاعر ، کلام پیشین را کارساز نمی داند و گوینده را به خاموشی فرامی خواند. خامش اینجا تخلص مولانا نیست در غیر اینصورت بعد از خامش (بسی مستعجلم) می آمد نه( که من مستعجلم) ضمن اینکه مستعجلم به معنای (عجله دارم) نیست بلکه به معنای (عمر نوح ندارم) است:

از سرانجام سفر غافل نمی باید شدن

دل نهاد ِ عمر ِ مستعجل نمی باید شدن

 

 شکی نداریم که آن مستعجل که شاعر را به خاموشی دعوت می‌کند و حال را بر قال و سخنوری ترجیح می‌دهد همان منصور حلاج بوده است.

 فراخواننده بر مناره رفته و الصلا سرمی­دهد تا طلوع آفتاب شراب­رنگ را اعلام کند و مردم را از خواب ِ تاریکی جهل و خرافات بیدار کند و حاکم بر سرنوشت خویش سازد. متاسفانه مقطع غزل هم  با  ( کاغذ بنه) بجای  ( کاغذ بدر) توسط اهل تسامح تلطیف شده بود!

عقل را پنبه کند عشق ِ تو و از اثرش

همچو حلاج زند مرد، علم بر سر ِ دار

در خواندن غزلهای دیوان کبیر باید حس و هوا و اندیشه­ی گوینده مشخص شود و تصور نشود همه­ی حرفها را شاعر از زبان خودش بازگو می­کند. گاهی همچون غزل فوق تنها در بخش پایانی و مقطع غزل زبان شاعر گشوده می شودو در انتهای این غزل هم وقتی به الصلا می رسیم گوئی بر مناره بیدارباش و فراخوان قاری صدای شاعر را قطع کرده است.